جدول جو
جدول جو

معنی خشاوه کردن - جستجوی لغت در جدول جو

خشاوه کردن
(بَ گُ سَسْ تَ)
پاک کردن پالیز از خار و خاشاک. (صحاح الفرس). وجین کردن. (یادداشت بخط مؤلف) ، پیراستن درخت. تشذیب: شذب الشجر تشذیباً:خشاوه کرد درخت را. (منتهی الارب). مشذب، داس که بدان خشاوه کنند. (یادداشت بخط مؤلف). قنوب، خشاوه کردن رز و بریدن آنچه موذی بار آن بود. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از نشانه کردن
تصویر نشانه کردن
هدف تیر قرار دادن، برای مثال کس نیاموخت علم تیر از من / که مرا عاقبت نشانه نکرد (سعدی - ۷۹)
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از علاوه کردن
تصویر علاوه کردن
افزودن، اضافه کردن
فرهنگ فارسی عمید
(بَ گُ تَ دَ)
هرس کردن. زدن شاخهای ناسودمند و زاید درختی. پیراستن شجری. تبییت. (یادداشت بخط مؤلف) : بیت النخل، پیراست و خشاره کرد خرمابن را. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
تصویری از خواجه کردن
تصویر خواجه کردن
درآوردن خایه کسی اخته کردن خصی کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کشاله کردن
تصویر کشاله کردن
خود را بسویی کشیدن بطرفی خزیدن
فرهنگ لغت هوشیار
گشاینده گشاده گشایش) باز کردن گشودن افتتاح: هر آن کاری که شد دشوار آسانی زتو جوید هر آن بندی که گردد سخت آنرا هم تو بگشایی (سنائی)، خلاص کردن رها کردن: گفت: این چه حرامزاده قوم اند. سگ را گشاده اند و سنگ را بسته، جاری کردن، روان ساختن: اشک حسرت از فواره دیده بگشاد، تصرف کردن فتح کردن: و ملکی بود از رومیان بشهر انطاکیه آن ملک بحصار شد و شاپور آن حصار را بگشاد و آن ملک را بگرفت، شاد کردن: دو چشم سیر نگردد همی زدیدن او دل گره زده بگشاید آن گشاده جبین. (فرخی)، جدا کردن منفصل کردن: من نیز مکافات شما باز نمایم اندام شما یک بیک از هم بگشایم. (منوچهری)، حل کردن (مشکلی) : کسری عاجز گشت بزرجمهر را بیرون آورد و از او فریاد جست و عذر ها خواست و بزرجمهر آن را (شکل شطرنج را) بگشاد و گفت، روان کردن (شکم و مانند آن) اطلاق: اگر می بندند شکم بر میاید و درد همی گیرد و اگر می بگشایند سیلان میافتد و ضعف پدید میاید، زایل کردن رفع کردن: دارو ها که سده و زکام بگشاید، بهم زدن: این دوستی چنان موکد گردد که زمانه را گشاد آن هیچ تاثیر نماند، رها کردن (تیر و مانند آن) افکندن: بهرام تیر بگشاد و به پشت شیر زد، آشکار کردنظاهر ساختن: گشادن راز، گشوده شدن، بر طرف شدن بیکسو رفتن (چنانکه ابر) : میغ بگشاد دگر باره بیفروخت جهان روزی آمد که توان داد ازان روز نشان. (فرخی)، راست شدن درست شدن: گفت بدان شهریار که همه کار از خدای تعالی گشاید، زایل شدن رفع شدن: شخصی که مزاج او سرد و تر باشد خمار او دیرتر گشاید، حاصل شدن نتیجه دادن: چون آن مور نازگل و نیاز بلبل مشاهده میکرد بزبان حال میگفت: از این قیل و قال چه گشاید ک، جدا شدن منفصل گردیدن: لکن کار صورت (مقابل ماده) کاریست بجهد و کوشش و مایه ها بالطبع از یکدیگر گشادن و گریز میخواهند، قطع رابطه کردن گسستن: چون بادگری من بگشایم تو ببندی ور بادگری هیچ ببندم بگشایی. (منوچهری)، انجلا پس از کسوف و خسوف
فرهنگ لغت هوشیار
هدف (تیر و غیره) قرار دادن: کس نیاموخت علم تیر از من که مرا عاقبت نشانه نکرد. (گلستان. قر. 50)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اشاره کردن
تصویر اشاره کردن
اشارت کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خلاصه کردن
تصویر خلاصه کردن
پالیدن ژاویدن هنگار تنیدن، کاستن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از علاوه کردن
تصویر علاوه کردن
افزودن افزودن اضافه کردن، جمع کردن، جمع کردن، افزودن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خواجه کردن
تصویر خواجه کردن
((~. کَ دَ))
اخته کردن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از علاوه کردن
تصویر علاوه کردن
((~. کَ دَ))
اضافه کردن، افزودن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از کشاله کردن
تصویر کشاله کردن
((~. کَ دَ))
خود را به سویی کشیدن، به طرفی خزیدن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از مشاوره کردن
تصویر مشاوره کردن
Consult
دیکشنری فارسی به انگلیسی
تصویری از اشاره کردن
تصویر اشاره کردن
Hint, Point, Allude, Imply, Refer
دیکشنری فارسی به انگلیسی
تصویری از خلاصه کردن
تصویر خلاصه کردن
Abridge, Abstract, Summarize
دیکشنری فارسی به انگلیسی
تصویری از مشاوره کردن
تصویر مشاوره کردن
консультировать
دیکشنری فارسی به روسی
تصویری از اشاره کردن
تصویر اشاره کردن
aludir, insinuar, implicar, apontar, referir
دیکشنری فارسی به پرتغالی
تصویری از مشاوره کردن
تصویر مشاوره کردن
raadplegen
دیکشنری فارسی به هلندی
تصویری از خلاصه کردن
تصویر خلاصه کردن
删节 , 抽象 , 总结
دیکشنری فارسی به چینی
تصویری از اشاره کردن
تصویر اشاره کردن
暗示 , 指向 , 提到
دیکشنری فارسی به چینی
تصویری از مشاوره کردن
تصویر مشاوره کردن
консультувати
دیکشنری فارسی به اوکراینی
تصویری از خلاصه کردن
تصویر خلاصه کردن
skracać, abstrahować, podsumować
دیکشنری فارسی به لهستانی
تصویری از اشاره کردن
تصویر اشاره کردن
nawiązywać, insynuować, sugerować, wskazywać, odnosić się
دیکشنری فارسی به لهستانی
تصویری از مشاوره کردن
تصویر مشاوره کردن
consultar
دیکشنری فارسی به پرتغالی
تصویری از خلاصه کردن
تصویر خلاصه کردن
скорочувати , абстрагувати , підсумовувати
دیکشنری فارسی به اوکراینی
تصویری از اشاره کردن
تصویر اشاره کردن
натякати , означати , вказувати , посилатися
دیکشنری فارسی به اوکراینی
تصویری از مشاوره کردن
تصویر مشاوره کردن
konsultować
دیکشنری فارسی به لهستانی
تصویری از مشاوره کردن
تصویر مشاوره کردن
konsultieren
دیکشنری فارسی به آلمانی
تصویری از خلاصه کردن
تصویر خلاصه کردن
kürzen, abstrahieren, zusammenfassen
دیکشنری فارسی به آلمانی
تصویری از اشاره کردن
تصویر اشاره کردن
anspielen, andeuten, implizieren, zeigen, sich beziehen
دیکشنری فارسی به آلمانی
تصویری از خلاصه کردن
تصویر خلاصه کردن
сокращать , абстрагировать , суммировать
دیکشنری فارسی به روسی
تصویری از اشاره کردن
تصویر اشاره کردن
намекать , подразумевать , указывать , ссылаться
دیکشنری فارسی به روسی
تصویری از خلاصه کردن
تصویر خلاصه کردن
abreviar, abstrair, resumir
دیکشنری فارسی به پرتغالی